Thursday, March 10, 2011

خدای عزیز
برای من یک دوست بفرست
متشکرم

Tuesday, January 4, 2011

5

پنجشنبه صبح یعنی پنجشنبه ای در کار نیست...
یعنی نیمه شب/صبح ِ بی هویت ِ بین ِ چهارشنبه و پنجشنبه
یعنی صبح ِ پنجشنبه "رفتن" اتفاق افتاده

Sunday, August 15, 2010

4

حالا تو هم برو
وقت ِ رفتن هم برای بارِ آخر قرار می گذاریم که "در تماس"ء
یک روزی می رسد که من ایمیل می فرستم که موهایم را کوتاه کرده ام و این هم عکس
تو آن سر ِ دنیا نگاه می کنی و چشمهات برق می زنند و همان جایی که هستی بلند می گویی :"واااااااای عالی شدی"ء
و من صدای تو را نمی شنوم
و هی نگاه می کنم صفحه مانیتور را که پس کِی جواب می دهد؟
...
به چهار رسید
معلوم نیست تا کجا می رود

Saturday, August 14, 2010

3

پس چرا گریه نمی کنیم؟

Wednesday, August 11, 2010

داشت عین ِ من حرف می زد
از تو یاد گرفته؟

Tuesday, August 10, 2010

از جان عزيزتر
نشسته ام مي خوانم که آدم ها نوشته اند " روز ديوانه اي ست امروز"
يا نوشته اند قاعده گفتن ِ دوستت دارم چيست
و من حالا که روزم تمام شده و شبم آغاز
مي بينم چقدر جدا افتاده ام از اين حرف ها
مي بينم سعدي ديگر کام نمي دهد، جامه درم نمي کند ديگر
مي بينم امروز هيچ روزم ديوانه نبوده
مي بينم از يادم رفته چشم هايي که از شنيدن ِ دوستت دارم تر مي شود
يادم رفته که پرسيدي چرا چشم مي بندي وقت ِ گفتن ِ دوستت دارم؟
عمر خيلي سريع مي گذرد و آدم خيلي سريع عادت مي کند
و غم انگيزش اين است که اين عادت ، خيلي بيچاره است، هميشه معطل اشاره که رها کند برود ، يک جوري که انگار نبوده
از جان عزيزتر
آدم با چيزهايي که فايده اي ندارند بايد چکار کند؟
با چيزهايي که راهي برايشان نيست؟

قربانت

Saturday, August 7, 2010

2

زنگ زدن به سفارت، برای فهمیدن ِ آمدن ِ ویزای فلانی
شبیه ِخواستگاری کردن از دختر ِ مورد علاقه ، برای ِ بهترین رفیق